loading...
سایت تفریحی یک نایس
admin بازدید : 987 سه شنبه 18 آذر 1393 نظرات (0)

 

 

 

 

خلاصه قسمت 124 فصل دوم قبول میکنم

 

 

 

 

توی جاده ..
 آهیل ماشینو پارک کرده و خودش نشسته کنار ماشین و داره مست میکنه ، لطیف میخواد مانع نوشیدنش بشه و میگه شراب براتون زهره .. نباید بخورین .. ولی آهیل میگه مهم نیست .. من دیگه روی خوشی و آرامش رو نمیبینم ! .. صنم عشقم رو ، زندگیم رو و آرامشم رو با خودش برد ، صنم بعد از اون همه عشق و محبتی که بهم داد ، حالا که عوض شدم و مرد بهتری شدم ... چرا رفت ؟! این کارش خیانت بود ، فقط میتونست یه کلمه بگه با من احساس خوشبختی نمی کنه یا فقط بگه نمیخواد باهام ازدواج کنه ، من اذیتش نمیکردم ، مجبورش نمیکردم باهام ازدواج کنه ، میذاشتم بره ، ولی همه عمرم منتظرش میموندم تا اونم عاشقم بشه و بخواد باهام ازدواج کنه اما حالا من نابود شدم ..

لطیف با ناراحتی گوش می کنه و حرفی برای گفتن نداره .. آهیل میگه هیچی برام نمونده به جز خاطرات عاشقانه ای که باهاش داشتم ، الان اون خاطرات عاشقانه هم مثل خنجری شدن که به قلبم فرو میرن ، الان اون خاطرات عاشقانه برام خیانتشو تداعی میکنه ، این عشق یه درس خوب بهم داد ، خوبه که بهم خیانت شد ، آلان به خودم برگشتم ، نمیذارم این اتفاق نابودم کنه .. آهیل که دیگه مست شده ادامه میده و میگه از این لحظه به بعد ، صنم و همه خاطراتش رو از قلب و ذهنم پاک می کنم .. من به هیچکس و هیچ چیز نیاز ندارم ! حتی الکل  ! ..

بعد بطری الکل کنار پرت می کنه .. و بطری میوفته پشت دیوار جلوی پای صنم و خرده هاش پاشو میبره ...

سحر ازش میخواد بشینه و بعد زخمشو تمیز میک نه ، بعد میگه کدوم آدم احمق و نفهمی بطری رو اینطوری پرت میکنه ؟! و شروع می کنه به پر حرفی و غر زدن صنم از دیدن واکنش خواهرش تعجب کرده صنم میگه آروم باش طوری نیست .. زخمم زیاد جدی نیست عصبانی نشو هرکی اینکار رو کرده زخم عمیقی توی قلبش داشته و با الکل سعی داشته خودشو آروم کنه .. هرکی بوده خدا اندوهشو التیام بده .. سحر هم از دیدن آرامش و مهربونی خواهرش خیلی متعجبه و عصبانی میشه و میگه تو بیش از اندازه خوش قلبی ! بعد سر به سرش میذاره و میگه تو خیلی مهربونی درد بقیه برات از درد خودت مهمتره ! صنم لبخند میزنه و میگه: من اون آدمو نمیشناسم،  ولی درد عشق رو میفهمم ، میفهمم وقتی عشقت کنارت نباشه چقدر غصه میخوری و آشفته میشی .. خدا نصیب دشمنم هم نکنه ... صنم غافل از اینکه آهیل اون نزدیکی هاست به صحبت ادامه میده ، سحر یاد ریحان میفته  که چطور بهش ابراز علاقه کرده بود و ازش درخواست ازدواج کرد و به فکر فرو میره .. صنم ازش میپرسه چی شده ؟! بیا بریم داره دیر میشه .. سحر میگه هیچی نشده .. بریم .. صنم با خنده میگه سر فرصت باید همه چیو برام تعریف کنی !! صنم و سحر میرن تا به دلشاد برسن ..

 

***


نزدیک صبح .. حیا از خواب بیدار میشه در حالیکه لباس ها و موهاش ژولیده شدن ، که میبینه فیض بدون لباس کنارش خوابه و فقط یه ملافه روش کشیده شده ! حیا شب قبل رو به خاطر میاره که یه مردی بهش حمله کرده ، فیض خودشو به خواب زده .. حیا شروع به مرتب کردن لباسهاش می کنه و کاملا عصبی و مضطربه ، نمیتونه باور کنه که با فیض رابطه ای داشته .. حیا گریه میکنه و فیض بلند میشه و میپرسه چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟! حیا با درموندگی از فیض می پرسه دیشب چی شد ؟ .. چطور ما هردومون تو یه تخت از خواب بیدار میشیم ؟! فیض میگه اتفاقی که دیشب بینمون افتاد اتفاقیه که بین دو تا عاشق میفته ! حیا شوکه شده .. فیض میگه ما اشتباهی نکردیم ! ما قسمت هم بودیم ، تو گفتی با همه وجودت منو میخوای ، آلان چی شده که گریه میکنی ؟! حیا با گریه میگه این غیر ممکنه .. فیض میگه البته نمی خواستیم اولین شب باهم بودنمون اونطوری شروع بشه ! ولی دیگه اتفاقیه که افتاده و ما نباید در این مورد به هیچکس حرفی بزنیم حتی به راهت !! حیا پریشون شده و با شنیدن اسم راهت از اتاق میره بیرون ، فیض یه لبخند شیطانی میزنه .. !

 

***


توی قبرستون ..
دلشاد یه برگ از روی قبر اسد و زویا برمیداره که روش پر از قطرات شبنمه بعد با دستش قطره های شبنمو از روی برگ جمع میکنه و صنم می پرسه چیکار میکنین مادر بزرگ ؟ .. دلشاد میگه دارم سعی میکنم خاطرات قدیمی رو به یاد بیارم ، مادرم همیشه توی روغن ماساژ قطره های شبنم میریخت و میگفت اینا متبرکن و روح و جسمتو پاک میکنن ، میخوام دوباره روحمو پاک کنم ، بعد قطره ها رو توی دستای صنم و سحر میذاره و دعا میکنه و میگه ما به اندازه کافی سختی کشیدیم ، حالا باید قدرتمون رو جمع کنیم تا بتونیم انتقام پدر و مادرتونو بگیریم ، باید انتقام تک تک زخم ها و اشکهامونو بگیریم ، امروز روز خیلی خاصیه ، هر دوتا خواهر کنار منن و من دیگه حس می کنم مسولیتی که به دوشم بوده تموم شده .. میخوام برگردم به پنجاب ، صنم و سحر هردو به این تصمیم دلشاد اعتراض میکنن و احساساتی شدن و میگن ما نمیذاریم شما تنها زندگی کنین ، دلشاد میگه حالا که شما کنار هم هستین من حالم خوبه ، صنم میپرسه چطور توی این موقعیت حساس و بعد از اون همه اتفاق ، حالا که تونستیم به آرامش برسیم ، میخواین برین ؟؟ .. دلشاد میگه من ضعیف و پیر شدم .. اگه بمونم شما حواستون همش به منه و من نمیخوام باعث ضعف شما بشم ، سحر میگه شما نقطه ضعف ما نیستین بلکه به ما قدرت میدین .. اگه برین کی از شما مراقبت می کنه ؟ دلشاد میگه من اونجا آرامش دارم ، اگه مادر بزرگتون رو دوست دارین مانعم نشین ، صنم و سحر هر دو قبول میکنن و میگن باشه ما مانع رفتن تون نمیشیم ، دلشاد میگه میدونم امروز روز خاصیه چون صنم قراره بزرگترین حقیقت زندگی آهیل رو بهش بگه ولی قبول کردن این حقیقت برای آهیل آسون نیست ، بعد دلشاد رو به صنم میگه عشق دروغی تنویر ، آهیل رو کور کرده ولی تو هرگز امیدتو از دست نده ، قبل از رفتن ، دلشاد دستشو دراز میکنه از صنم و سحر میخواد بهش قول بدن که از تنویر انتقام تک تک زخم ها و اشکهاشونو بگیرن ، اول صنم و بعد سحر دستشونو تو دست دلشاد میذارن بعد دلشاد قتل عامی که تنویر سالها قبل به راه انداخته بود رو به خاطر میاره ، بعد میگه شما دخترای اسد احمد خان و زویا فرخی هستین ! قدرت و شجاعت پدر و مادرتون رو دارین و شما طاقت اسد و همت زویا رو دارین هرگز نباید همو تنها بذارین .. قول بدین .. صنم و سحر درحالیکه اشک میریزن و احساساتی شدن قول میدن با همه قدرتشون تنویر رو به سزای کاراش برسونن ..

 

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2124
  • کل نظرات : 308
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 147
  • آی پی امروز : 187
  • آی پی دیروز : 222
  • بازدید امروز : 922
  • باردید دیروز : 844
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 3,022
  • بازدید ماه : 1,766
  • بازدید سال : 46,921
  • بازدید کلی : 4,965,131